سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غم دنیا رو دوشمه....

از شنبه بگم که سرویس اومد دنبالمو با کلی خواب آلودگی رسیدم سر کلاس...

موبایلم بی وقفه 10 بار زنگ خورد..نا شناس هم بود یعنی من نمیشناختم.آخرش اسمس اومد رز جواب بده ....

فهمیدم هر کسیه خیلی نزدیکه که منو با این اسم میشناسه (فقط افراد محدودی به این اسم صدام میکنن)

یه آنتراک و بعدشم یه میس به اون شماره.زنگ زد.

من-بله بفرمایید

*-سلام

من- مات و مبهوت...آخه مگه میشد بعد از 8ماه اونم شماره ایی که فقط فامیلم دارن...یعنی خودشه..

سلام بفرمایید

*- حالت چطوره رز ؟

من-ممنونم. شمارمو از کجا اوردی

*- نیش خند - جوینده یابندست-نمی خوای بعد از 8ماه حالمو بپرسی.

من- نه کار دارم ...فعلا خدا حافظ

و اونم خدا حافظی...

تپش قلبم 1000 از داخل آتیش...و یه بغز کهنه تو گلوم آماده ی ترکیدن.

تو اعماق فکر کردنم بودم که 5 سال چه جوری گذشت دیگه من کیم...اون کیه....که کی از دانشجو ها اومدو خسته نباشید داد و منو ار اون حال و هوا بیرون اورد...

 تمام شنبه و شب یک شنبه به سام فکر کردم....ولی نمیخوام باقی روزام خراب شه...بگذریم.

دیروز روزه خوبی بود با اینکه از جمعه تا حالا فقط 3 ساعت خوابیدم.

شیرینیشم که دیدن ماریا بود.

ماریا از بهترین دوستامه از سال اول دانشگاه تا الان با همیم و از مشوقین من واسه گیاه خواری بوده.

از وقتی که از اصفهان اومدم یعنی 6 ماهه ندیدمش.دیشب آن لاین بود وای که اگر پیشم بود 2ساعت بغلش میکردم . میبوسیدمش.

 خدارو شکر که وب هست ...

دیشب ریحان تا ساعت 2 خونمون بود وکلی با هم حرف زدیم....

خیلی عالی بود...

ار همه چیز گفتیم ...اینکه میثم خیلی ناراحته که خواهر زنش از دستش دلخوره و میخواد تلافی کنه از دلم در بیاره..

اینکه ماشین ریحان روز تولد من 13 /3 در میاد...پارسال تو همین تاریخ گواهینامش اومد...

فداش شم که تو رانندگی بدتره 100 تا پسره..اون موقع که من جرأت نداشتم بشینم پشت فرمون ماشین خاموش ، خانم تمام ماشینای بابامو امتحان میکرد...خدا رحم کنه...البته میگن آدم هوای ماله خودشو بیشتر از ماله باباش داره.

و خلاصه اینکه از ساعت 3 دارم تو رختخوابم قلت میزنم ولی خوابم نبرد ،مامانمم که دستور داد امشب زود میخوابی، ولی خوابم نبرد الان اومدم حرف بزنم.

بگم نمیدونم خوشحال باشم که از وبلاگم مطلع شد یا نه!!!(اونی که اینجا به افتخارش افتتاح شد)

بگم احساسم به زندگی شده مثله یه اتوبوس که آدماش هم همسفرایین که معلوم نیست تا کدوم ایستگاه باهاتن!!!.. با بعضی ها گپ و یه دوستیه کوتاه تا مقصد..بعدشم تو سی خوت ..مو سی خوم...بدونه هیچ گونه وابستگی و دل بتگیه حتی آنی نسبت بهشون.

این یعنی نهایت احساسم نسبت به آدمهاست بالخصوص پسرایی که سعی میکنن خودشونه با 1000 نمونه راه به آدم نزدیک کنن که آخرین مدلش هم روش گیاه خواریه...میشه شمارتون یا ایمیلتون رو داشته بام تا ...

زرشک خوردی...

من دیگه حالو حوصله ندارم و گرنه نشونتون میدادم دنیا دسته کیه!!!!!

یعنی الان به نتیجه رسیدم مهمتر از خودم کسی نیست و من چقدر اشتباه کردم...اما میگن ماهیو هر وقت از آب بگیری تازست.

دیگه حتی اگر خودمم بخوام که یه عالمه دوست به ظاهر داداشو آبجی داشته باشم ،شرایطم نمیذاره...چون وقتم ماله خودمه(اگر اومدی خوندی ،اینو با تو هم هستم.خودت واسه خودت ارزش بذار)

خلاصه امروز منم کلی حرف داشتم.

واسه تو که کامنت گذاشتم،اما دلم خیلی پر بود و خوابم نمیبرد اومدم اینجا هم دلی از عزا در اوردم.قابل توجهتون که ار 7:30 دارم تایپ میکنم و پاک میکنم و گاهی به زندگی مبهم سر میزنم.

به هر حال خدارو شکر.

و در آخر:

بارالها به قلب های تیره  مان نوری از مهر الهیت بتابان تا  لحطه ایی به خود آییم که ما انسانییم.

به امید دیدار.


نوشته شده در دوشنبه 89/1/23ساعت 9:10 صبح توسط رز نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin