سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غم دنیا رو دوشمه....

حرفای نگفته ی دلم!!!

بعد از این همه ماجرا ...

بعد از این همه قهری...

مردیمو ندیدیم لبخندی از دنیا...

بعداز اینکه ریحان شوهر کردو تبسم نازم به دنیا اومد 1سال و نیمی میشد که قهر و نازی تو خونه نبودو به قولی همه جیز آروم بود....

امروز بازم دعوا....

آه ه ه ه ه...

نمیدونم از کجا بگم...

شاید مقصر منم که اولین پرده حرمت و بین بابام و خودم پاره کردم که حالا هر کسی از راه برسه بزنه تو پیشونیم!!!

حالا که میخوام دفاع کنم!!!

داستان این بار از جایی شروع شد که رضا خواست خونه بخره و بابام باش مخالف بود!!!

آخه بابا میدونست زن و خانواده ی زن رضا چه تفکری دارند!!

چی بگم!!

فقط اینکه امروز بابام زنگ زد رز بدادم برس....

من: بابا کجایی؟

بابا: خونه بی بی

من: اومدم

ومن کلاس بعداز ظهرمو با یه مرخصی کنسل کردم!

آزانس گرفتم----خونه بی بی--- بابا فریاد میزد میکشمشون----

دیدم عمو امیر و حمید دستاشو گرفتن ----

من: چی شده بابا؟ چی شده   چرا داد میکشی ...واسه قلبت خوب نیست!!!

بابا:   برو رضا رو از خونه مسعود بیار...رز برادرت منو زد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1

بغضی که تو گلوش بود منو نابودم کرد.....

من.....دمه خونه مسعود...رضا بیا پایین...

رضا: ها چیه اومدی طرف اون بابتو بگیری عوضی

من: عوضی خودتی .چرت نگو بیا بریم خونه بی بی   اونجا حرف بزنیم.

رضا رفت به اونا گفت و اومد...

بابام گفت رز رضا منو زد یالا بزنش....

خدایا چکار کنم....این بابامه اون داداشم!!!

امروز بد ترین روز زندگیم بود...

رفتم خونه مسعود ...

طبق معمول مؤدب .....سلام...وقت همگی بخیر...

چه شده؟؟؟

چرا؟؟؟

بعد هم تمام حرفهای مادرم....

از گذشته تا الان...

و مهوش خواهر مسعود ...زن عموی من ....تنها کسی بود که تیرم میبایست به پرش میخورد و خورد!

مهوش معشوقه پدرم که الان 35سالی هست زن برادر پدرم هست و مادرم سالهاست در غصه قصه ی مهوش و رحیم میسوزد...

و من حرفهای مادرم را بی پرده زدم بدون حجب و حیایی...

و من تنها در بین 15 نفر شلیطه ...و وحشی و بد تر از آن برادرم!

ولی کی فکرشو میکنه من تنها باشم!!!

از وقتی که خودمو شناختم نتونستم بی سلاح از خونه برم بیرون...

نه دست بهش نزدم ...

متاسفانه من حرف نمیزنم اما اگر بزنم نه بزرگ میشناسم نه کوچیک و نه ادب.....

هرچی حرف تو دلم بود زدم...

محسن عوضی که ادعا داره من خواهرشم...

عجب!!!!

البته از مادرش باید دفاع میکرد...

خلاصه اینکه...

بابام لج کرد ...

رضا قهر کرد...

و پدرم اسم رضا رو از تو شناسنامش پاک کرد و به همه گفت پسرم مرا زد....

خدا چرا آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

در آخر:

خدایا مارا عاقبت به خیر بگردان

آمین


نوشته شده در چهارشنبه 89/2/29ساعت 4:4 صبح توسط رز نظرات ( ) |


Design By : Pars Skin