سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غم دنیا رو دوشمه....

 شراب میدهند هان دو دست را سبو بگیر  

   دو دست را بلند کن ؛ بلند شو وضو بگیر

 سبو وضو گرفته با شراب سرخ چشم تو   

   وضو گرفته با گلاب ناب سرخ چشم تو

 طلوع دفع شمس را به صبح من غزل بگو 

  دوبیت از شکر بخوان، سه مصرع از عسل بگو

 بیا و سرمه ای به سایه های پلک شب بکش 

  و سرخی انار را به لب بزن به لب بکش

 عبیرو عود و مشک را سپند دانه دانه کن 

  چراغ باغ داغ را تجلی جوانه کن 

   به احترام روی او قیام کن قیام کن  

 در آسمان ترین زمین ستاره زد ،سلام کن

"از طرف کامران"


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت 4:39 صبح توسط رز نظرات ( ) |

از دل افروز ترین روز جهان،

خاطره ای با من هست.

به شما ارزانی :

 

سحری بود و هنوز،

گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .

گل یاس،

عشق در جان هوا ریخته بود .

من به دیدار سحر می رفتم

نفسم با نفس یاس درآمیخته بود .

***

می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : (( های !

 بسرای ای دل شیدا، بسرای .

این دل افروزترین روز جهان را بنگر !

تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای !

 

آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،

روح درجسم جهان ریخته اند،

شور و شوق تو برانگیخته اند،

تو هم ای مرغک تنها، بسرای !

 

همه درهای رهائی بسته ست،

تا گشائی به نسیم سخنی، پنجرهای را، بسرای !

بسرای ... ))

 

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !

***

در افق، پشت سرا پرده نور

باغ های گل سرخ،

شاخه گسترده به مهر،

غنچه آورده به ناز،

دم به دم از نفس باد سحر؛

غنچه ها می شد باز .

 

غنچه ها می رسد باز،

باغ های گل سرخ،

باغ های گل سرخ،

یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !
چون گل افشانی لبخند تو،

در لحظه شیرین شکفتن !

خورشید !

چه فروغی به جهان می بخشید !

چه شکوهی ... !

همه عالم به تماشا برخاست !

 

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !

***

دو کبوتر در اوج،

بال در بال گذر می کردند .

 

دو صنوبر در باغ،

سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند .

مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور

رو نهادند به دروازه نور ...

 

چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،

در سرا پرده دل

غنچه ای می پرورد،

- هدیه ای می آورد -

برگ هایش کم کم باز شدند !

برگ ها باز شدند :

ـ « ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش !

با شکوفائی خورشید و ،

گل افشانی لبخند تو،

آراستمش !

تار و پودش را از خوبی و مهر،

خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام :

(( دوستت دارم )) را

من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !

***

 این گل سرخ من است !

دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،

که بری خانه دشمن !

که فشانی بر دوست !

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست !

 

در دل مردم عالم، به خدا،

نور خواهد پاشید،

روح خواهد بخشید . »

 

تو هم، ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو !

این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،

نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو !

« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !

« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت 4:23 صبح توسط رز نظرات ( ) |

شب ها که دریا، می کوفت سر را

بر سنگ ساحل، چون سوگواران؛

***

شب ها که می خواند، آن مرغ دلتنگ،

تنهاتر از ماه، بر شاخساران؛

***

شب ها که می ریخت، خون شقایق،

از خنجر ماه، بر سبزه زاران؛

***

شب ها که می سوخت، چون اخگر سرخ

در پای آتش، دل های یاران؛

***

شب ها که بودیم، در غربت دشت

بوی سحر را، چشم انتظاران؛

***

شب ها که غمناک، با آتش دل،

ره می سپردیم، در زیر باران؛

غمگین تر از ما، هرگز نمی دید

چشم ستاره، در روزگاران !

***

ای صبح روشن ! چشم و دل من

روی خوشت را آئینه داران !

بازآ که پر کرد، چون خنده تو

آفاق شب را، بانگ سواران !

***********

مشیری


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت 3:41 صبح توسط رز نظرات ( ) |

دریا، - صبور وسنگین -

می خواند و می نوشت

- "... من خواب نیستم !

خاموش اگر نشستم ،

مرداب نیستم !

روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم

روشن شود که آتشم و آب نیستم !"

****

مشیری


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت 3:40 صبح توسط رز نظرات ( ) |

از شنبه بگم که سرویس اومد دنبالمو با کلی خواب آلودگی رسیدم سر کلاس...

موبایلم بی وقفه 10 بار زنگ خورد..نا شناس هم بود یعنی من نمیشناختم.آخرش اسمس اومد رز جواب بده ....

فهمیدم هر کسیه خیلی نزدیکه که منو با این اسم میشناسه (فقط افراد محدودی به این اسم صدام میکنن)

یه آنتراک و بعدشم یه میس به اون شماره.زنگ زد.

من-بله بفرمایید

*-سلام

من- مات و مبهوت...آخه مگه میشد بعد از 8ماه اونم شماره ایی که فقط فامیلم دارن...یعنی خودشه..

سلام بفرمایید

*- حالت چطوره رز ؟

من-ممنونم. شمارمو از کجا اوردی

*- نیش خند - جوینده یابندست-نمی خوای بعد از 8ماه حالمو بپرسی.

من- نه کار دارم ...فعلا خدا حافظ

و اونم خدا حافظی...

تپش قلبم 1000 از داخل آتیش...و یه بغز کهنه تو گلوم آماده ی ترکیدن.

تو اعماق فکر کردنم بودم که 5 سال چه جوری گذشت دیگه من کیم...اون کیه....که کی از دانشجو ها اومدو خسته نباشید داد و منو ار اون حال و هوا بیرون اورد...

 تمام شنبه و شب یک شنبه به سام فکر کردم....ولی نمیخوام باقی روزام خراب شه...بگذریم.

دیروز روزه خوبی بود با اینکه از جمعه تا حالا فقط 3 ساعت خوابیدم.

شیرینیشم که دیدن ماریا بود.

ماریا از بهترین دوستامه از سال اول دانشگاه تا الان با همیم و از مشوقین من واسه گیاه خواری بوده.

از وقتی که از اصفهان اومدم یعنی 6 ماهه ندیدمش.دیشب آن لاین بود وای که اگر پیشم بود 2ساعت بغلش میکردم . میبوسیدمش.

 خدارو شکر که وب هست ...

دیشب ریحان تا ساعت 2 خونمون بود وکلی با هم حرف زدیم....

خیلی عالی بود...

ار همه چیز گفتیم ...اینکه میثم خیلی ناراحته که خواهر زنش از دستش دلخوره و میخواد تلافی کنه از دلم در بیاره..

اینکه ماشین ریحان روز تولد من 13 /3 در میاد...پارسال تو همین تاریخ گواهینامش اومد...

فداش شم که تو رانندگی بدتره 100 تا پسره..اون موقع که من جرأت نداشتم بشینم پشت فرمون ماشین خاموش ، خانم تمام ماشینای بابامو امتحان میکرد...خدا رحم کنه...البته میگن آدم هوای ماله خودشو بیشتر از ماله باباش داره.

و خلاصه اینکه از ساعت 3 دارم تو رختخوابم قلت میزنم ولی خوابم نبرد ،مامانمم که دستور داد امشب زود میخوابی، ولی خوابم نبرد الان اومدم حرف بزنم.

بگم نمیدونم خوشحال باشم که از وبلاگم مطلع شد یا نه!!!(اونی که اینجا به افتخارش افتتاح شد)

بگم احساسم به زندگی شده مثله یه اتوبوس که آدماش هم همسفرایین که معلوم نیست تا کدوم ایستگاه باهاتن!!!.. با بعضی ها گپ و یه دوستیه کوتاه تا مقصد..بعدشم تو سی خوت ..مو سی خوم...بدونه هیچ گونه وابستگی و دل بتگیه حتی آنی نسبت بهشون.

این یعنی نهایت احساسم نسبت به آدمهاست بالخصوص پسرایی که سعی میکنن خودشونه با 1000 نمونه راه به آدم نزدیک کنن که آخرین مدلش هم روش گیاه خواریه...میشه شمارتون یا ایمیلتون رو داشته بام تا ...

زرشک خوردی...

من دیگه حالو حوصله ندارم و گرنه نشونتون میدادم دنیا دسته کیه!!!!!

یعنی الان به نتیجه رسیدم مهمتر از خودم کسی نیست و من چقدر اشتباه کردم...اما میگن ماهیو هر وقت از آب بگیری تازست.

دیگه حتی اگر خودمم بخوام که یه عالمه دوست به ظاهر داداشو آبجی داشته باشم ،شرایطم نمیذاره...چون وقتم ماله خودمه(اگر اومدی خوندی ،اینو با تو هم هستم.خودت واسه خودت ارزش بذار)

خلاصه امروز منم کلی حرف داشتم.

واسه تو که کامنت گذاشتم،اما دلم خیلی پر بود و خوابم نمیبرد اومدم اینجا هم دلی از عزا در اوردم.قابل توجهتون که ار 7:30 دارم تایپ میکنم و پاک میکنم و گاهی به زندگی مبهم سر میزنم.

به هر حال خدارو شکر.

و در آخر:

بارالها به قلب های تیره  مان نوری از مهر الهیت بتابان تا  لحطه ایی به خود آییم که ما انسانییم.

به امید دیدار.


نوشته شده در دوشنبه 89/1/23ساعت 9:10 صبح توسط رز نظرات ( ) |

   1   2   3      >

Design By : Pars Skin