ندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازیها من یکرنگ بیزارم، از این نیرنگ بازیها زرنگی، نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت رفیقان را زپا افکندن و گردن فرازیها تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری بنازم همت والای باز و، بی نیازیها به میدانی که می بندد پای شهسواران را تو طفل هرزه پو، باید کنی اینترکتازیها تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غیر از این حاصل من و از کس بریدنها، تو و ناکس نوازیها
*** ((رحیم معینی))
نوشته شده در چهارشنبه 88/12/12ساعت
4:30 عصر توسط رز نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |