شب ها که دریا، می کوفت سر را بر سنگ ساحل، چون سوگواران؛ *** شب ها که می خواند، آن مرغ دلتنگ، تنهاتر از ماه، بر شاخساران؛ *** شب ها که می ریخت، خون شقایق، از خنجر ماه، بر سبزه زاران؛ *** شب ها که می سوخت، چون اخگر سرخ در پای آتش، دل های یاران؛ *** شب ها که بودیم، در غربت دشت بوی سحر را، چشم انتظاران؛ *** شب ها که غمناک، با آتش دل، ره می سپردیم، در زیر باران؛ غمگین تر از ما، هرگز نمی دید چشم ستاره، در روزگاران ! *** ای صبح روشن ! چشم و دل من روی خوشت را آئینه داران ! بازآ که پر کرد، چون خنده تو آفاق شب را، بانگ سواران ! *********** مشیری
نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت
3:41 صبح توسط رز نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |