دیگرزمان، زمانه مجنون نیست فرهاد، در بیستون مراد نمی جوید ، زیرا بر آستانه خسرو، بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است . در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها، آن شور عشق - عشق به شیرین را، از یاد برده است . تنهاست گرد باد بیابان، تنهاست . و آهوان دشت، پاکان تشنگان محبت - چه سالهاست دیگر سراغ مجنون، - آن دلشکسته عاشق محزون رام را - از باد و از درخت نمی گیرند زیرا که خاک خیمه ابن سلام را خادم ترین و عبدترین خادم - مجنون دلشکسته محزون است . در عصر تضاد، عصر شگفتی - لیلی - دلاله محبت مجنون است !! ***** ای دست من به تیشه توسل جو، تا داستان کهنه فرهاد را، از خاطرات خفته برانگیزی . ای اشتیاق مرگ در من طلوع کن . من اختتام قصه مجنون رام را اعلام می کنم . ******* حمید مصدق
Design By : Pars Skin |