سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غم دنیا رو دوشمه....

دریا، - صبور وسنگین -

می خواند و می نوشت

- "... من خواب نیستم !

خاموش اگر نشستم ،

مرداب نیستم !

روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم

روشن شود که آتشم و آب نیستم !"

****

مشیری


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/26ساعت 3:40 صبح توسط رز نظرات ( ) |

از شنبه بگم که سرویس اومد دنبالمو با کلی خواب آلودگی رسیدم سر کلاس...

موبایلم بی وقفه 10 بار زنگ خورد..نا شناس هم بود یعنی من نمیشناختم.آخرش اسمس اومد رز جواب بده ....

فهمیدم هر کسیه خیلی نزدیکه که منو با این اسم میشناسه (فقط افراد محدودی به این اسم صدام میکنن)

یه آنتراک و بعدشم یه میس به اون شماره.زنگ زد.

من-بله بفرمایید

*-سلام

من- مات و مبهوت...آخه مگه میشد بعد از 8ماه اونم شماره ایی که فقط فامیلم دارن...یعنی خودشه..

سلام بفرمایید

*- حالت چطوره رز ؟

من-ممنونم. شمارمو از کجا اوردی

*- نیش خند - جوینده یابندست-نمی خوای بعد از 8ماه حالمو بپرسی.

من- نه کار دارم ...فعلا خدا حافظ

و اونم خدا حافظی...

تپش قلبم 1000 از داخل آتیش...و یه بغز کهنه تو گلوم آماده ی ترکیدن.

تو اعماق فکر کردنم بودم که 5 سال چه جوری گذشت دیگه من کیم...اون کیه....که کی از دانشجو ها اومدو خسته نباشید داد و منو ار اون حال و هوا بیرون اورد...

 تمام شنبه و شب یک شنبه به سام فکر کردم....ولی نمیخوام باقی روزام خراب شه...بگذریم.

دیروز روزه خوبی بود با اینکه از جمعه تا حالا فقط 3 ساعت خوابیدم.

شیرینیشم که دیدن ماریا بود.

ماریا از بهترین دوستامه از سال اول دانشگاه تا الان با همیم و از مشوقین من واسه گیاه خواری بوده.

از وقتی که از اصفهان اومدم یعنی 6 ماهه ندیدمش.دیشب آن لاین بود وای که اگر پیشم بود 2ساعت بغلش میکردم . میبوسیدمش.

 خدارو شکر که وب هست ...

دیشب ریحان تا ساعت 2 خونمون بود وکلی با هم حرف زدیم....

خیلی عالی بود...

ار همه چیز گفتیم ...اینکه میثم خیلی ناراحته که خواهر زنش از دستش دلخوره و میخواد تلافی کنه از دلم در بیاره..

اینکه ماشین ریحان روز تولد من 13 /3 در میاد...پارسال تو همین تاریخ گواهینامش اومد...

فداش شم که تو رانندگی بدتره 100 تا پسره..اون موقع که من جرأت نداشتم بشینم پشت فرمون ماشین خاموش ، خانم تمام ماشینای بابامو امتحان میکرد...خدا رحم کنه...البته میگن آدم هوای ماله خودشو بیشتر از ماله باباش داره.

و خلاصه اینکه از ساعت 3 دارم تو رختخوابم قلت میزنم ولی خوابم نبرد ،مامانمم که دستور داد امشب زود میخوابی، ولی خوابم نبرد الان اومدم حرف بزنم.

بگم نمیدونم خوشحال باشم که از وبلاگم مطلع شد یا نه!!!(اونی که اینجا به افتخارش افتتاح شد)

بگم احساسم به زندگی شده مثله یه اتوبوس که آدماش هم همسفرایین که معلوم نیست تا کدوم ایستگاه باهاتن!!!.. با بعضی ها گپ و یه دوستیه کوتاه تا مقصد..بعدشم تو سی خوت ..مو سی خوم...بدونه هیچ گونه وابستگی و دل بتگیه حتی آنی نسبت بهشون.

این یعنی نهایت احساسم نسبت به آدمهاست بالخصوص پسرایی که سعی میکنن خودشونه با 1000 نمونه راه به آدم نزدیک کنن که آخرین مدلش هم روش گیاه خواریه...میشه شمارتون یا ایمیلتون رو داشته بام تا ...

زرشک خوردی...

من دیگه حالو حوصله ندارم و گرنه نشونتون میدادم دنیا دسته کیه!!!!!

یعنی الان به نتیجه رسیدم مهمتر از خودم کسی نیست و من چقدر اشتباه کردم...اما میگن ماهیو هر وقت از آب بگیری تازست.

دیگه حتی اگر خودمم بخوام که یه عالمه دوست به ظاهر داداشو آبجی داشته باشم ،شرایطم نمیذاره...چون وقتم ماله خودمه(اگر اومدی خوندی ،اینو با تو هم هستم.خودت واسه خودت ارزش بذار)

خلاصه امروز منم کلی حرف داشتم.

واسه تو که کامنت گذاشتم،اما دلم خیلی پر بود و خوابم نمیبرد اومدم اینجا هم دلی از عزا در اوردم.قابل توجهتون که ار 7:30 دارم تایپ میکنم و پاک میکنم و گاهی به زندگی مبهم سر میزنم.

به هر حال خدارو شکر.

و در آخر:

بارالها به قلب های تیره  مان نوری از مهر الهیت بتابان تا  لحطه ایی به خود آییم که ما انسانییم.

به امید دیدار.


نوشته شده در دوشنبه 89/1/23ساعت 9:10 صبح توسط رز نظرات ( ) |

  به نام خدا
سلام وقت همگی دوستای گلم به خیر.
این هفته هفته ی سلامت بود که به دنبال اون تو تمام استانها نمایشگاه برگزار کردند که تو ستان ما هم بودو تو این نمایشگاه هم برو بچه های گل کانون پاک هوای پاک هم غرفه داشتند و برای حمایت از محیط زیست - تبلیغات کاهش مصرف گوشت ََوجلوگیری از دام پروری و طیور و ترویج گیاه خواری رو انجام دادن...
که بدنبال اون دوستان زحمت کشیدن و هر کدوم یه مدل غذای گیاهی اورده بودند و فدای مامان گلم که زحمت کشیدو 4 مدل غذای گیاهی درست کرد.دستت درد نکنه مامانی ..ان شالله جبران میکنم.
وقتی میگی گیاه خواری همه میگن یعنی چی میخوری. حتی مامانم که اون اوایل حتی منو تحویل نمیگرفت...
اما حالا...
خلاصه بگم خدمتتون که کلی مردم استقبال کردن و باورمون نمیشد...
حالا میگم خدمتتون چه غذاهایی بود(به به)
دو نمونه استانبولی
دو نمونه شامی
دو نمونه الویه با سس گیاهی
آش شعله قلم کار آبادان بدونه گوشت
کنگر کوهی
تره کوهی
خوراک قیمه
سوپ قارچ
و فست فود داشتیم که سوسیس گیاهی - کالباس گیاهی -
فلافل و سمبوسه هندی
جاتون سبز بود...خیلی خوش گذشت...
به شما هم توصیه میکنم که گیاه خوار شین.یا لااقل به کسانی که بیماری های قند - فشار- عروقی دارند این توصیه رو بکنید.
خوش باشین...
 

نوشته شده در دوشنبه 89/1/23ساعت 7:30 صبح توسط رز نظرات ( ) |

خدا یا بشکن این آئینه ها را

که من از دیدن تو آئینه سیرم

مرا روی خوشی از زندگی نیست

ولی از زنده ماندن نا گزیرم

از آن روزیکه دانستم سخن چیست ـــ

همه گفتند: این دختر چه زشت است

کدامین مرد ، او را می پسندد؟

دریغا دختری بی سرنوشت است.

***

چو در آئینه بینم روی خود را

در آید از درم، غم با سپاهی

مرا روز سیاهی دادی ،اما

نبخشیدی به من چشم سیاهی

***

به هر جا پا نهم ، از شومی بخت ـــ

نگاه دلنوازی سوی من نیست

از این دلها که بخشیدی به مردم ـــ

یکی در حلقه گیسوی من نیست

***

مرا دل هست ، اما دلبری نیست

تنم دادی ولی جانم ندادی

بمن حال پریشان دادی، اما ـــ

سر زلف پریشانم ندادی

***

به هر ماه رویان رخ نمودند ـــ

نبردم توشه ای جز شرمساری

خزیدم گوشه ای سر در گریبان

به درگاه تو نالیدم بزاری

***

چو رخ پوشم ز بزم خوب رویان ـــ

همه گویند : که او مردم گریز است

نمیدانند، زین درد گرانبار ـــ

فضای سینه من ناله خیز است

***

به هر جا همگنانم حلقه بستند ـــ

نگینش دختر ی ناز آفرین بود

ز شرم روی نا زیبا در آن جمع ـــ

سر من لحظه ها بر آستین بود

***

چو مادر بیندم در خلوت غم ـــ

ز راه مهربانی مینوازد

ولی چشم غم آلوده اش گواهست

که در اندوه دختر می گدازد

***

ببام آفرینش جغد کورم

که در ویرانه هم ، نا آشنایم

نه آهنگی مرا  ،تا نغمه خوانم ـــ

نه روشن دیده ای ، تا پرگشایم

***

خدایا ! بشکن این آئینه هارا

که من از دیدن آئینه سیرم

مرا روی خوشی از زندگی نیست

ولی از زنده ماندن ناگزیرم

***

خداوندا !خطا گفتم ، ببخشای

تو بر من سینه ای بی کینه دادی

مرا همراه روئی نا خوشایند ـــ

دلی روشنتر از آئینه دادی

***

مرا صورت پرستان خوار دارند ـــ

ولی سیرت پرستان میستایند

به بزم پاکجانان چون نهم پای

در دل را به رویم می گشایند

***

میان سیرت وصورت ،خدایا ! ـــ

دل زیبا به از رخسار زیباست

بپاس سیرت زیبا ، کریما! ـــ

دلم بر زشتی صورت شکیباست.

******************

مهدی سهیلی


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/19ساعت 5:1 صبح توسط رز نظرات ( ) |

دیگرزمان، زمانه  مجنون  نیست

 فرهاد،

در بیستون مراد نمی جوید ،

زیرا  بر آستانه خسرو،

بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است .

در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها،

آن شور عشق

- عشق به شیرین را،

از یاد برده است .

تنهاست گرد باد بیابان،

تنهاست .

و آهوان دشت،

پاکان تشنگان محبت -

چه سالهاست

دیگر سراغ  مجنون،

- آن دلشکسته عاشق محزون رام را -

از باد و از درخت نمی گیرند

زیرا که خاک خیمه ابن سلام  را

خادم ترین و عبدترین خادم

- مجنون دلشکسته محزون است .

در عصر تضاد، عصر شگفتی -

لیلی

- دلاله محبت  مجنون است !!

*****

ای دست من به تیشه توسل جو،

تا داستان کهنه  فرهاد  را،

از خاطرات خفته برانگیزی .

ای اشتیاق مرگ

در من طلوع کن .

من اختتام قصه مجنون  رام  را

اعلام می کنم .

*******

حمید مصدق


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/19ساعت 4:18 صبح توسط رز نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pars Skin